از چند روز قبل به مامانم قول داده بودم که ببرمش کافی شاپ. بعد از اینکه از مطب دندانپزشک بیرون اومدم هنوز حدود نیم ساعت تا قرارم با مامانم مونده بود.بی حوصله مشغول قدم زدن در خیابون بودم و به ویترین ها نگاه می کردم. فصل حراج تابستانه است، بعد از چند دقیقه به یه مغازه آشنا رسیدم. یه کتاب فروشی که قبلا مغازه مورد علاقه من بود. یاد روزهایی افتادم که می تونستم بی هدف، ساعت ها بین این کتاب ها بچرخم، نگاهشون کنم و گاهی حتی بدون خرید از مغازه بیام بیرون. یاد حس خوب بعدش افتادم و وارد مغازه شدم.از بین قفسه های چوبی پیچ در پیچ به بخش های مورد علاقه ام رسیدم، ادبیات امریکای جنوبی، ادبیات روسیه، ادبیات آمریکا، ادبیات انگلیس و ادبیات ایران. رمان های محبوبم  رو دیدم. حتی نمی دونم کی برای آخرین بار یه رمان خوندم؟آتش بدون دود رو برداشتم و از نزدیک نگاهش کردم، چقدر ظاهرش عوض شده! مرشد و مارگریتا هنوز همون شکلی بود. حتی کتاب های احمد محمود هم تغییر نکرده بودن، صدای آهنگی که در مغازه پخش می شد توجهم رو جلب کرد

ز من نگارم حبیبم خبر ندارد عزیز من

 آخ به حال زارم حبیبم نظر ندارد

خبر ندارم من از دل خود، حبیبم

دل من از من حبیبم خبر ندارد...

حتی یادم نیست این آهنگ رو آخرین بار کی شنیده بودم!  به روزهای خوش گذشته برگشتم. کم کم به بخش علوم اجتماعی رسیدم، ضربان قلبم بالا رفت یاد اونهمه کتاب نخونده ای که خونه منتظرم بودن افتادم، با علاقه و تنفر به این کتاب ها نگاه می کردم، اسم هایی که تازه باهاشون آشنا شده بودم و من رو از دنیای مورد علاقه ام دور کرده بودن،مثل دوست های خیلی خوب ولی اجباری بهشون نگاه می کردم.

از مدت ها پیش فقط برای خرید کتاب هایی که لازم داشتم به کتاب فروشی ها مراجعه می کردم، انگار رفتم بقالی: "آقا یه تخیل مکالمه ای باختین بهم بدید... "حتی قبل از خریدن نگاهش نکردم، استادم با تاکید ازم خواسته بود بخونمش به همین دلیل فرقی نمی کرد که نگاهش کنم یا نه؟ سعی کردم به این اجبار فکر نکنم و برای چند دقیقه از آرامشم لذت ببرم،مسیرم  رو دوباره عوض کردم، به سراغ دن آرام رفتم، رمان مورد علاقه مامانم، چند دقیقه ای نگاهش کردم، تا مامانم زنگ زد و گفت که به نزدیکی کافی شاپ رسیده این یعنی تعطیلات تموم شده و باید از کتاب فروشی می اومدم بیرون.

نتیجه: گاهی وقت گرانبهاتون رو هدر بدید و بی دلیل به یک کتاب فروشی سر بزنید، باور کنید هیچ اتفاق خاصی نمی افته، دنیا کن فیکون نمی شه. کتاب ها رو لمس کنید کسی برای تماشا و لمس کتاب ها ازتون هزینه ای درخواست نمی کنه.شاید با توجه به دنیای الکترونیک، روزی برای نوه هاتون تعریف کنید:" ما به مغازه هایی می رفتیم که کتاب کاغذی می فروختن، آه عزیزم تو نمی دونی کاغذ چیه؟!"