هزارتوي كارها...

هزار كار هست... اسباب كشي و نقل مكان به خونه جديد يك زنجيره عجيب و غريب از كارهاي تموم نشدني رو روي سرمون ريخته، اوايل در فضاي آستانه اي ترنري بوديم. جايي كه بوديم نه خونه بود نه غير اون زمان هم معني خودش رو از دست داده بود.  هواي سرد و دوستاني كه از در و ديوار براي كمك به سمتمون سرازير بودن. و البته دغدغه پايان نامه اي كه انگار هيچ وقت نمي خواد تموم بشه... 

توصيه: وسط هزار كار تصميم نگيريد مستقل بشيد يا اگر اين تصميم رو گرفتيد تا آخرش وايستيد

پيوست: وقتي حدود 1.5 سال فقط به طور متمركز به موضوع كارتون فكر كنيد نتيجش مي شه اينكه وقتي گاز روشن نمي شه مطابق يك كنش جادويي تهديدش مي كنيد كه اگه دفعه بعد روشن نشه مي كنيد و مي ندازيدش دور... و خوب نتيجه مشخصه...

زنانه ها...

...


ادامه نوشته

مواجهه، کنجکاوی و انکار...


در تیر ماه همین سال برا تکمیل داده های بخش توصیفی پایان نامه ام در مورد زن شاهی به آب اسک رفتم تا مصاحیه ای با مهم ترین فرد در اجرای آیین یعنی شاه زنان آب اسک داشته باشم. در بخش آخر مصاحبه از خانم‌های حاضر در جمع پرسیدم:"آیا اطلاع دارید که در 6 نقطه دیگر ایران زنان مراسمی مشابه مراسم شما برگزار می‌کردند؟" آن‌ها در مواجهه با این داده کاملا متعجب شدند و پاسخ دادند : "همین مراسم؟! (خواهر روحی‌خانم گفتند که در تلویزیون مراسمی مشابه این مراسم را دیده اند ولی هیچ جزئیاتی از آنچه دیده بودند به خاطر نداشتند) برای خانم‌ها مناطق را نام بردم .روحی‌خانم با خنده و شوخی گفتند:" خوب آبسرد که به ما نزدیک است، آن‌ها آمدند و از ما یاد گرفتند". بعد از من پرسیدند آن‌ها در آن روز چه کاری انجام می‌دهند؟ به طور مختصر و سر بسته برای آن‌ها توضیح دادم خانم‌ها بیشتر مایل بودند بدانند مردان در این 6 مراسم چه کاری انجام می‌دهند؟ بعد از شنیدن اینکه مردان در افوس کنار چشمه زیارت می‌کنند روحی‌خانم به شوخی گفت: "این زنان چقدر خوش خیال هستند که فکر می‌کنند مردانشان واقعا کنار چشمه زیارت می‌کنند!" بعد از شنیدن لایروبی رودخانه‌ها در توچغاز کمی خیالشان راحت شد و گفتند:" این شد یک کار حسابی." روحی‌خانم گفتند مردان ما به خاطر برف‌چال از روستا خارج می‌شوند و اگر برف‌چالی در میان نبود ما هم نمی‌توانستیم مردانمان را بیرون کنیم و مراسم زنانه برگزار نمائیم. بعد خانم‌ها تأکید کردند شاید آن‌ها هم مراسم زنانه ای شبیه ما داشته باشند ولی مطمئنا آن‌ها سید‌حسن‌ولی* ندارند."

این توضیحات به سه نکته مهمی‌که پیش از این ذکر شد اشاره می‌کنند؛ نکته اول در مورد عدم آگاهی کنشگران به اجرای آیینی مشابه در سایر نقاط است و این امر کنش آیینی را برای آن‌ها به امری منحصر به فرد تبدیل می نماید. کنشگران با تکیه به واسطه ای مقدس به نام سیدحسن ولی آیین خود را به مبدایی مقدس متصل نموده و از این راه نیاز خود را به ایجاد نوعی ارتباط با موجود مقدس از این راه ارضاء می نمایند. نکته دیگری که باید به آن توجه نشان داد اهمیت بخش مردانه آیین در نگاه این خانم‌ها است. خانم‌ها در مواجهه با توضیحات من، بر خلاف آنچه تصور می شد، راجع به چگونگی اجرای آیین بین سایر زنان هیچ کنجکاوی نشان ندادند که این عدم کنجکاوی ممکن است از آگاهی نسبی آن‌ها نسبت به این بخش نشأت گرفته باشد و از طرفی با توجه به ممنوعیت ورود زنان به منطقه برف چال در روز اجرای آیین، خانم‌ها بیش از هر سؤالی در مورد آنچه مردان انجام می دهند کنجکاوند و مشتاقند که بدانند آیا در  موارد دیگر این وابستگی به بخش مردانه آیین وجود دارد یا خیر؟ در نهایت چنانکه ذکر شد زنان آب‌اسک اجرای آیین خود را وابسته به اجرای آیین برف‌چال توسط مردان روستا دانسته و معتقدند در صورت عدم همنشینی این دو آیین آن‌ها توانایی اجرای آیین زن شاهی را به دست نمی‌آوردند و اصولا امکان خالی کردن روستا از مردان که یکی از اولین و مهمترین شرایط اجرای آیین است به وجود نمی آمد.


* شخصیت مقدسی که مردم بومی او را بنیان گذار برف چال( بخش مردانه) و به تبع آن بخش زنانه  و این روز و برکات آن را از کرامات او می دانند

فولکلور

مطالعات فولکلور همیشه به عنوان گوشه ای جذاب از مطالعات انسان شناسی مطرح می شود. گاه این مطالعات همچون کار من بر آداب و آیین های زنانه و محلی متمرکز می شود و گاه بر مباحث کلامی، همچون آثار ارزشمند آقای محجوب و مهتدی صبحی و آثاری بین این دو دسته چون آثار صادق هدایت* . این بین به نظر من باید قدم های کوچک شخصی را نیز منظور نمود. آنچه از این قدم های کوچک پله هایی برای پژوهش های آینده می سازد اجرای دقیق و اصولی مبانی پژوهشی آن است. به عنوان نمونه ای از این آثار می توان به مجموعه ای از لغات دهاقانی اشاره کرد که توسط آقای محمد مختاریان جمع آوری و آوا نگاری شده اند. بخشی از این جمع آوری را در ادامه همین پست مشاهده خواهید کرد:

هشتن (Hashtan) = گذاشتن ، نهادن

حی باش (Hay)= عجله کن ، شتاب کن

کنس (Kenes)= خسیس

هناسه زدن (HenAse)= نفس نفس زدن

  آسکی (Aseki)= مخفیانه ، یواشکی

کمبوزه (Kombooze)= خربزه یا هندوانه نارس

چشرو (Cheshroo)= صورت face

    دلنگون (Delengon)= آویزان

سک (Sok)= چوب خیلی باریک ، مثلا به اندازه چوب کبریت

تنده (Tande)= هسته میوه ، بیشتر به هسته زردآلو گفته میشود

یه هنه (Ye hene)= یک بار ، یک مرتبه**



* صفحه ویکیپدیا صادق هدایت غیر قابل دسترسی است در نتیجه در مورد وی از دانسته های احتمالی خود استفاده فرمایید

** مجموعه جمع آوری شده توسط آقای مختاریان بسیار کامل تر از چند نمونه ای است که در این پست به آن اشاره  شده است و این پست تنها اشاره ای گذرا به عنوان شاهدی بر پژوهش های شخصی به این اثر است.


روز برفی!

اصولا برای من که اهل مازندرانم برف همیشه چیز تحفه ای بوده است! من زیاد برف نمی بینم ولی می دونم یک روز برفی رو چطور باید سپری کرد.

صبح باکش و قوس بیدار بشید، صبر کنید تا کسی خبر بارش برف را به شما بدهد، بسیار مهم است که پیش از نوشیدن چای صبحانه از پنجره صحت این خبر را چک کنید! بعد کمی غر مصلحتی بزنید که" ای وای! من امروز کلی بیرون کار داشتم! چرا داره برف میاد!... "

در یک روز برفی لباس مناسب بپوشید، نه آنقدر کم که جز سرما چیزی حس نکنید و نتوانید از برف لذت ببرید و نه آنقدر زیاد که تفاوتی بین یک روز برفی زمستانی و یک روز معمولیِ پاییزی حس نکنید. برف است دیگر! باید کمی سرد باشد. در برف قدم بزنید و به هیچ عنوان با ماشین خود همراه نشوید، یک دوست می تواند انتخاب بهتری باشد ، حتی گربه ای مثل من که از باران متنفر است می تواند ساعت ها در برف قدم بزند پس شما هم می توانید! قدم بزنید و از تجربه ای که با آن مواجه می شوید استقبال کنید. پیشنهاد می کنم تند و تند لباس خود را نتکانید، باور کنید علاوه بر اینکه برف کثیف نیست تکاندن یکباره آن از پالتو و شال گردنتان لذت بیشتری خواهد داشت! نگران ظاهرتان نباشید، بگذارید برف روی موها یا مژه هایتان بنشیند، حتی اگر با موهایی وز کرده یا به سر چسبیده به منزل باز گردید.

راه رفتن در برف می تواند بسیار مفید باشد، در برف نمی توانید باری به هر جهت راه بروید، قدم ها باید حساب شده و محکم باشند. هر اشتباه، هر تصمیم بی فکری شما را مثل بالرین مستی به دور خودتان چرخانده و در نهایت به زمین می زند! در برف همه چیز پشت مهی براق قرار می گیرد، با دقت درون این مه را بکاوید، جهره های شادی را خواهید دید که برای لحظاتی سرخوشانه می خندند و برف بازی می کنند، اگر این بین، گلوله ای نصیب شما شد به جای اخم و بداخلاقی شما نیز آن سرخوشان را به گلوله ای بزرگ تر و ضربه ای محکم تر مهمان کنید. اگر در اصفهان بودید به نقش جهان بروید و نقش جهان سپیدپوش را ساکت تماشا کنید، اگر بستنی هم خوردید که دیگر فبها...

تجربه روز برفی را حتی به قیمت سرماخوردگی و تب بی موقع از دست ندهید، باور کنید برف چیز تحفه ای است و هر روز این سعادت نصیب شما نمی شود...

اثر...

زن میانسال و نسبتا سالمی بود. وقتی مریض شد خیلی نگران شدم. بیماری این روزهای بسیاری از زنان؛ سرطان سینه... . وقتی در نیمه شیمی درمانی تب کرد خیلی بهم ریختم. جدا از نگرانیم برای خودش نگران شوهر مهربانش بودم. مردی که غم هاش رو بین شادی هاش در قهقهه هایی بلند مخفی می کنه. نمی دونم چی شد که آدمی مثل من به فکر نذر افتاد؟منی که دارم روی این موضوع از نگاه دیگه ای کار می کنم! منی که این آدم نیستم! شاید این آخرین راهی بود که به ذهنم می رسید، شاید تنها کاری بود که از دستم بر می اومد. ذهنم حتی در این لحظات هم از تحلیل خودش نمی ایستاد، منتظر بودم ببینم منِِ ِ زن که حالا در استیصال قرار گرفتم جه چیزی نذر می کنم؟ خوب خودم رو چک کردم، نذرم نمی اومد، همه چیز به نظرم بد بود... به شوهر مهربان زنگ زدم، بیش از چیزی که انتظار داشتم پکر بود، نه تنها خبری از قهقهه های همیشگی نبود، بلکه حتی حوصله حرف زدن با من رو هم نداشت! وقتی قطع کردم باید شام می پختم، یهو اتفاق افتاد، "کشک و بادمجون"!!! نمی دونم کدوم زنی برای شفای مریضش کشک و بادمجون نذر می کنه؟ ولی من کردم! شاید نذرم کمی غیرمتعارف باشه ولی حتی این نامتعارف بودنش اون رو از حوزه نذورات گیاهی خارج نکرده! منطق زنانه به صورت اتوماتیک کارش رو بی عیب و نقص انجام می ده! نذر مطابق آنچه  پیش از این ذکر کردم در یک لحظه به ذهنم رسید و به طور دقیق می دانستم از همان لحظه، درست زمانی که از ذهنم رد شد، تبدیل به قراری غیرقابل تغییر می شه ، مثل پیمان ناگسستنی در داستان هری پاتر. نذر مطابق منطق جادویی خود قراری غیر قابل تغییر یا تعدیل محسوب می شود.

زن خوب شد، خوشحال بودم و دنبال وقت مناسبی برای ادای نذرم می گشتم تا اینکه اون مسمومیت کذایی پیش اومد؛ اون هم درست بعد از خوردن کشک و بادمجون... از اون روز تا دیشب حتی وقتی به اسم کشک و بادمجون هم فکر می کردم یاد اون چند روز مریضی می افتادم و حالم بد می شد چه برسه به پختن یا حتی خوردنش! دیشب شوهر مهربانِ زن بیمار هوس کشک و بادمجان کرد و لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود...میلم برای شاد کردن پیرمرد بیشتر از ترسم از پختن دوباره این غذا بود. زمانی که طبق عادت( و نه با چشیدن) غذا را می پختم دائم به یک چیز فکر می کردم. چرا زن خوب نمی شود؟ و بدون هیچ شکی خودم را مقصر می دانستم. بنا بر منطق جادویی نذر من تقلب کرده بودم. پس از سلامتی جسمی زن باید در اسرع وقت نذر را ادا می کردم و با به تأخیر انداختن آن و ایجاد شکست در پروسه باعث شکل گرفتن روند معکوس در یک پروسه جادویی و در نتیجه بیماری روحی زن شده بودم. با عذاب وجدان شدید شام رو پختم و تصمیم جدی گرفتم که در اولین فرصت نذر را ادا کنم

نتیجه: وفتی دائم و دائم روی موضوعی کار می کنید حتی اگر از نظر ذهنی انعطاف ناپذیر ترین آدم دنیا باشید، در صورتی که مطالعات و کار پژوهشی بر ذهنیت شما تأثیر نمی گذارد نباید به ذهن دگم خود افتخار کنید، بلکه باید به کار خود شک کنید...

شق القمر...

فصل 3 تمام نشدنی بالاخره تمام شد. به خودم تبریک می گم

تولدم مبارک!

سال هاست که دارم روش کار می کنم که چطور می شه مزخرف ترین روز تولد دنیا رو داشت، شاید امسال رو بتونم یکی از بهترین دست آورد هام بدونم

شب قبل از تولدم بهم خوش گذشت، خیلی، نمی دونم چطور شد که وقتی برگشتم خوابگاه دیگه حالم خوب نبود! این خیلی عامل مهمیه! حتمل سعی کنید روز قبل از تولدتون رو با یه دوست باشید، حسابی بخندید و خوش بگذرونید و دقیقا روز تولدتون تنها بمونید؛ اگر تونستید یه روز خوب رو از دماغ جفتتون در بیارید که دیگه عالی می شه.

روزم رو هم با بداخلاقی شروع کردم. بی حوصله و کرخت بودم. تقریبا تا ظهر تو تختم موندم تا آرزو از دانشگاه برگرده و با جیغ و داد بیدارم کنه.یکی از مهم ترین راهکارها واسه گند زدن به تولدتون اینه که خودتون با پای خودتون برید به یکی از بهترین شیرینی فروشی های شهر و بد مزه ترین کیک دنیا رو بخرید؛ کیکی که مزه شامپو و نارگیل بده...

یه راه دیگه واسه خراب کردن روز تولد اینه که دائم به دوستانی فکر کنید که فراموش کردن امروز روز تولدتونه. حتی می تونید واسه خودتون آهنگ هایی رو بگذارید که کاملا بهم می ریزدتون. تو آیینه نگاه کنید و به خودتون مژده چند تار موی سفید و چند خط عمیق روی پیشونیتون یا دور چشماتون رو بدید. به تمام کارهای عقب افتاده حتما فکر کنید و دائم مرورشون کنید، در مورد من این شامل پایان نامه ای می شه که انگار هیچ وقت تموم نمی شه! و نکته آخر که شاید بشه اون رو یکی از مهم ترین ها دونست اینه که برای تولدتون خونه نباشید...حالا با تمام این اوصاف، تولدتون رو از صمیم قلب به خودتون تبریک بگید ...

سرکار خانم یاسمن فرح زاد مدیریت محترم وبلاگ آیین های زنانه، تولدتون مبارک!

کلاسی که برای سلامتی مضر است...

در دوره آموزش عالی معمولا با دو دسته از کلاس ها مواجه خواهیم بود:

گروه اول که به لحاظ گستردگی معمول تر است. کلاس هایی هستند که برای "سلامتی" مفیدند. در این کلاس ها،  استاد (باسواد و بی سواد) با ملایمت وقت کشی می کند(شما بخوانید کلاس را اداره می کند)، از 16 جلسه رسمی چیز دندان گیری جز یک نمره در ریزنمرات نصیب دانشجو نمی شود؛ اصولا حضور یا عدم حضور در این کلاس ها فرقی به حال سلامتی شما ندارد و چه بسا به جهت استراحت و گاه نیم چرتی که سر کلاس می زنید برای سلامتی شما مفید هم باشد.

اما در کنار این گروه، گاه به ندرت به کلاس هایی (استادانی) بر می خورید که حتی نفس عمیق کشیدن در آن کلاس ممکن است به قیمت از دست دادن یک لحظه باشد. کلاس دکتر پ مشخصا از این دست کلاس هاست. کلاسی پر از هیجان است. ضربان قلبم از شنیده 1000 حرف جدید به شدت بالا می رود* و با توجه به وضعیت نیم بند قلبم این قسم کلاس ها را برای سلامتی مضر می دانم**. علاوه بر فشردگی قلب و مقوله نفس عمیق، انبساط مغز از 1000 حرف جدید را هم ضمیمه کنید. حاصلش حسی است مابین شعف و مرگ...

یک پیشنهاد دوستانه، یک بار، فقط یکبار همچین کلاسی را تجربه کنید. در کلاس یک "استاد" حاضر بشید و اینبار واقعا سعی کنید که گوش کنید و اگر از توانتان ساخته است بفهمید. کلاس هایی که برای سلامتی مضرند همچون 1000 تفریح دیگر که برای سلامتی مضرند، برایتان شیرین و تبدیل به عادت می شود.



* هستند دوستانی که از شدت عوارض هیجان پس از کلاس دچار افت فشار و سرگیجه و ... می شوند

** اکثر قریب به اتفاق دانشجویان همان کلاس، هیچ تغییری را(هرچند مختصر) نه در جسم و نه در مغز خود حس نمی کنند. در این مورد به صراحت می گویم، این دانشجویان هستند که برای سلامتی مضرند نه کلاس

جرمی به نام حماقت*!

    دیروز برای دیدن "دربند" رفتیم. ماجرای ارتباط دو دختر بود. دختری کم سن و سال و بی تجربه که مشخصا تا پیش از ورود به دانشگاه فقط درس خوانده بود و دختری حدود 26 تا 29 سال که زندگی پر حاشیه و رویای خروج از کشور داشت.

   این آدم ها و حتی داستان فیلم مهم نیستند. حتی مهم نیست که در تمام طول فیلم دلم می خواست دختر کم تجربه و ساده را کتک مفصلی بزنم که یاد بگیرد حماقت نکند. آنچه برای من بسیار جالب بود مقاومت این دختر در مقابل دریافت کدهای خطر بود. خطر یا آنچه ما به عنوان کدهای قرمز (زنگ خطر) می شناسیم در تمام طول فیلم آشکارا دخترک را احاطه کرده بودند. از لحظات اول فیلم مخاطب به سادگی متوجه می شد دختر در شرایط ناامنی قرار گرفته است. دختر به همان شدتی که از فهمیدن کدهای محیطی سر بازمی زد، در مقابل کدهای زنانه هم کاملا منفعل می نمود. دختر بزرگسال دائم این کدها را مخابره می کرد و دخترک ساده باید با دریافت اولین کدها وسایلش را جمع می کرد و از محیط خطر دور می شد که کدها را نفهمید و دور نشد و داستان حول حماقت های ریز و درشت او شکل گرفت...

   می توان از شرایط اغراق شده این فیلم و موارد مشابه دریافت، فهم این کدها نه چیزی غریزی بلکه کاملا اکتسابی است. ما می آموزیم چه زمانی احساس خطر کنیم؟ می آموزیم کدهای زنانه چه معنایی دارند و در چه بافتی باید ترجمه شوند؟ بخش مهمی این آموزه ها برگرفته از خانواده و جامعه هستند که در شرایط مناسب فرد را تا حد یک فرهنگ لغات اشباع می کنند و در شرایط ایزوله نامناسب فرد با عدم درک یا درک ناصحیح از کدها به اشتباه افتاده و گاه مثل دخترک این فیلم تاوان سنگینی پس خواهد داد.

   باز هم تاجری میانسال و ثروتمند، در ازای طلب خود جسم زنان را درخواست کرده و در ادامه از پذیرش مسئولیتش سر باز می زند... باز هم با بدترین گناه مواجه هستیم. نکته جالب در این فیلم احساس همدلانه ای است که کارگردان با زیرکی به جهت حمایت از دخترک بی تجربه داستان به وجود می آورد. تاجر همین معامله "جسم در مقابل بدهی" را با دختر بد فیلم هم کرده است ولی مخاطب کمترین میزان همدلی را با او دارد. چنین به نظر می رسد که همه این "تاوان" را حق آن دختر می دانند و زیرکی کارگردان در روایت فیلم این توالی گناه و تاوان را در ذهن مخاطب بهم می ریزد، در نتیجه کسی برای این دختر دل نمی سوزاند و او را لایق هر آنچه بدتر از این می داند( باز هم تاکید می کنم دختر بد داستان پیش از بدی در حق دخترک مجازات می شود). در نهایت به نظر می رسد همه تا آخرین لحظه نگران پاکی و معصومیت دخترک هستند و در صورت نبود این احساس، همچون مورد قبلی اثری از نگاه همدلانه مخاطب در آنچه اتفاق می افتاد نبود و مخاطب همچون امری بدیهی که بارها و بارها تکرار شده تا به امری عادی بدل شود از کنار این معامله می گذرد.


*: چند روز قبل برای آرزو ماجرایی را تعریف می کردم و در آن به فیلم پینوکیو اثر بنینی اشاره کردم، "پینوکیو را به جرم "احمق بودن" به زندان بردند..." با دونستن این ماجرا، خیلی وقت ها می بینیم ما هم به جرم "حماقت" (اگر حماقت ناراحتتون می کنه بخونید مقاومت در مقابل فهمیدن!) لایق اون چیزی هستیم که به سرمون میاد.


پیوست: نقد دیگری از این فیلم را می توانید اینجا بخوانید

هیچ آرامشی برای نوشتن نیست

علم بهتر است یا...

خسته و کلافه از کتابخونه بر می گشتم، هوا گرم و بار من هم حسابی سنگین بود. آخر تونستم یه نسخه از "صور ابتدایی حیات دینی" دورکیم رو پیدا کنم، یه نسخه از "تمایز" بوردیو رو هم برای خودم خریدم، به اضافه چند جلد کتاب دیگه...ظهر شده بود و می دونستم تا نرم خونه از ناهار خبری نیست، مجبور بودم برم خرید. از میوه فروشی نزدیک خونه کمی خرید کردم و راه افتادم.در حالیکه زیر لب به خودم و مانتو و مقنعه ای که نمی تونستم کنترلشون کنم و هرچی انسان شناس که می شناختم بد و بیراه می گفتم، با یه دستم بوردیو و دورکیم رو می کشیدم و با دست دیگم بادمجون و سیب زمینی و پیاز رو... . اگر کمی خستگیم کمتر بود حتما از تصور قیافه خودم خنده ام می گرفت ولی تو اون حال فقط به این فکر می کردم که سیب زمینی که شعور نداره، نمی تونه تصمیم بگیره ولی انسان شناسای عزیز می تونن کمی از هجم افاضات گهر بارشون بکاهند که کسی مجبور نشه مثل من با اون قیافه خنده دار کتابای واقعا سنگین اونها رو دنبال خودش بکشه!


پیوست: شاید بهتر بود می گفتم علم سنگین تر است یا...

نقد!

زمانی که مشغول مرور مطالب یکی از سایت های مورد علاقه ام بودم به مطلبی بر خوردم، مقاله از نظر من ایرادهای واضحی داشت، نویسنده چند پاراگراف از کتابی را کنار هم قرار داده و بدون اینکه در عنوان مقاله ذکر کند که کل متن با نگاهی به آرای نویسنده آن کتاب نوشته شده است مطلب را منتشر کرده است.

جدا از اینکه این تقلب های شیرین هم بخشی از کار علمی در کشور ما را شکل می دهند؛در دوره ای که برای پیدا کردن همین کتاب خود من مجبور شدم از استادم خواهش کنم که نسخه خود را به من قرض دهد، کار این خانم ارزشمند محسوب می شود . ارزشمند یا غیر ارزشمند! به عنوان یک مخاطب به خودم اجازه نقد دادم و در یادداشتی کاملا محترمانه نظرم رو به مدیر سایت گفتم...نتیجه؟! کسی که از بزرگان این حوزه است با پرخاش و تندی از زیر بار شنیدن نقد گریخت و کلی هم من را مفتخر کردند!!! حتی حاضر شدند برای اینکه من را به مزخرف بودن حرفم قانع کنند اعتبار سایت خود را تا حد ویکی پدیا پایین بیاورند!

سوال: اگر معتقدیم که کار علمی انجام می دهیم چرا از نقد شدن می ترسیم؟

جواب من: شاید واقعا فکر نمی کنیم که داریم کار علمی انجام می دیم!، شاید هم در محیط بسته جامعه علمی ایران هرکسی جز خودمون رو دشمن می بینیم

پیوست: آقای عزیز واقعا الزامی به کوبیدن رزومه پر بارتون بر سر کسی که نقد می کنه نیست. کسی که نقد می کنه برای کار شما ارزش قائل شده و لزوما با شما پدرکشتگی نداره! گاهی، فقط گاهی به این موضوع هم فکر کنید که افرادی با تجربه کمتر، الزاما آدم های کند ذهن و بی سوادی نیستن که نتونستن به اندازه شما موفق باشن و فقط از سر حسادت یا بی سوادی ایراد می گیرند، گاهی توانایی تفکر به آنها اجازه صحبت و به تبع اون اجازه نقد می ده

یک عادت قدیمی

از چند روز قبل به مامانم قول داده بودم که ببرمش کافی شاپ. بعد از اینکه از مطب دندانپزشک بیرون اومدم هنوز حدود نیم ساعت تا قرارم با مامانم مونده بود.بی حوصله مشغول قدم زدن در خیابون بودم و به ویترین ها نگاه می کردم. فصل حراج تابستانه است، بعد از چند دقیقه به یه مغازه آشنا رسیدم. یه کتاب فروشی که قبلا مغازه مورد علاقه من بود. یاد روزهایی افتادم که می تونستم بی هدف، ساعت ها بین این کتاب ها بچرخم، نگاهشون کنم و گاهی حتی بدون خرید از مغازه بیام بیرون. یاد حس خوب بعدش افتادم و وارد مغازه شدم.از بین قفسه های چوبی پیچ در پیچ به بخش های مورد علاقه ام رسیدم، ادبیات امریکای جنوبی، ادبیات روسیه، ادبیات آمریکا، ادبیات انگلیس و ادبیات ایران. رمان های محبوبم  رو دیدم. حتی نمی دونم کی برای آخرین بار یه رمان خوندم؟آتش بدون دود رو برداشتم و از نزدیک نگاهش کردم، چقدر ظاهرش عوض شده! مرشد و مارگریتا هنوز همون شکلی بود. حتی کتاب های احمد محمود هم تغییر نکرده بودن، صدای آهنگی که در مغازه پخش می شد توجهم رو جلب کرد

ز من نگارم حبیبم خبر ندارد عزیز من

 آخ به حال زارم حبیبم نظر ندارد

خبر ندارم من از دل خود، حبیبم

دل من از من حبیبم خبر ندارد...

حتی یادم نیست این آهنگ رو آخرین بار کی شنیده بودم!  به روزهای خوش گذشته برگشتم. کم کم به بخش علوم اجتماعی رسیدم، ضربان قلبم بالا رفت یاد اونهمه کتاب نخونده ای که خونه منتظرم بودن افتادم، با علاقه و تنفر به این کتاب ها نگاه می کردم، اسم هایی که تازه باهاشون آشنا شده بودم و من رو از دنیای مورد علاقه ام دور کرده بودن،مثل دوست های خیلی خوب ولی اجباری بهشون نگاه می کردم.

از مدت ها پیش فقط برای خرید کتاب هایی که لازم داشتم به کتاب فروشی ها مراجعه می کردم، انگار رفتم بقالی: "آقا یه تخیل مکالمه ای باختین بهم بدید... "حتی قبل از خریدن نگاهش نکردم، استادم با تاکید ازم خواسته بود بخونمش به همین دلیل فرقی نمی کرد که نگاهش کنم یا نه؟ سعی کردم به این اجبار فکر نکنم و برای چند دقیقه از آرامشم لذت ببرم،مسیرم  رو دوباره عوض کردم، به سراغ دن آرام رفتم، رمان مورد علاقه مامانم، چند دقیقه ای نگاهش کردم، تا مامانم زنگ زد و گفت که به نزدیکی کافی شاپ رسیده این یعنی تعطیلات تموم شده و باید از کتاب فروشی می اومدم بیرون.

نتیجه: گاهی وقت گرانبهاتون رو هدر بدید و بی دلیل به یک کتاب فروشی سر بزنید، باور کنید هیچ اتفاق خاصی نمی افته، دنیا کن فیکون نمی شه. کتاب ها رو لمس کنید کسی برای تماشا و لمس کتاب ها ازتون هزینه ای درخواست نمی کنه.شاید با توجه به دنیای الکترونیک، روزی برای نوه هاتون تعریف کنید:" ما به مغازه هایی می رفتیم که کتاب کاغذی می فروختن، آه عزیزم تو نمی دونی کاغذ چیه؟!"

صبر، صبر، صبر...

معرفی کتاب

عنوان: آزادی زنان
نویسنده: ایولین رید
مترجم: افشنگ مقصودی
ناشر: نشر گل آذین

این کتاب در قالب مجموعه ای از مقالات و سخنرانی های خانم ایولین رید، به بررسی تاریخی و فرهنگی مسائل زنان و خانواده می پردازد. نویسنده قائل به ستمی است که طی قرن ها از سوی مردان، سبب عقب رانده شدن زنان از گردونه قدرت و تمدن سازی شده و سعی دارد در این کتاب به توضیح ریشه ها، وجوه و علل این ستم بپردازد.
شیوه ای که خانم رید در پژوهش های خود به کار برده است با سایر فمنیست ها تفاوت عمده ای دارد؛ او از دید تاریخی به بازنویسی تاریخ پنهان شده زنان از پیش از تاریخ تا دوران سرمایه داری پیشرفته پرداخته و در این بین با توجه به گرایش ضد سرمایه داری خود مهم ترین دلیل ستمی که طی قرن ها بر زنان روا داشته شده را مسائل اقتصادی و برتری جویی حاصل از نظام های سرمایه داری  می داند.
در این کتاب نویسنده بیشترین تمرکز خود را معطوف به توضیح نظام های کهن اجتماعی و مبنای زنانه شکل گیری تمدن کرده و با اشاره به قدمت
میلیون ها سال مادرسالاری در مقابل تاریخ 5 هزار ساله نظام مردسالارانه  این دو نظام را با یکدیگر مقایسه می کند و از دل این قیاس دلایل عقب رانده شدن زنان را از حوزه های اجتماعی و... بیرون می کشد.
همچنین رید در این کتاب به قیاس نظام اجتماعی کشاورزی محور و دام محور پرداخته و بین این دو، نظام اجتماعی کشاورزی محور را نظامی زنانه و دام محور را نظامی مردانه می داند.
علیرغم اینکه رد پای گرایشات سوسیالیستی خانم رید در تحلیل های ایشان دیده می شود و حتی در مواردی این تعصب باعث به وجود آمدن شبهاتی برای خواننده می گردد و نقد های جدی به آرای ایشان وارد می سازد، مطالعه این کتاب به افرادی که تمایل به مطالعه در حوزه زنان و فمنیسم دارند توصیه می شود.

اجرای مراسم عروسی کار زنان است و بس...

در طول این ماه 2 مجلس عروسی در خانواده برگزار شد.کارگردان این دو مجلس خاله هام بودند و به قول یکی از خاله هام:" اصلا مردها رو چه به عروسی...!" خاله من در واقع خواسته یا نا خواسته به نکته مهمی اشاره می کند. اجرای کل مراسم به عهده زنان است. این مسئولیت به این معنا نیست که مردان از اجرای این هماهنگی ها و برنامه ریزی ها عاجزند بلکه من فکر می کنم بعضی از مراسم به طور کلی در یک منطق زنانه ایجاد و تعریف شده اند و مجلس عروسی نیز یکی از این مجالس زنانه است.

علیرغم حضور آقایان در مجالس اینچنینی آنها سهم کمی در اجرای آن دارند و اغلب در صورتیکه بر خلاف این رویه عمل کنند با عکس العمل منفی خانم ها مواجه خواهند شد.شاید شما هم با این جمله برخورد کرده باشید:"این کارا خاله زنک بازیه!" کاری به بار معنایی منفی این جمله ندارم ولی فکر می کنم این جمله یکی از موارد مشخص کننده حد و حدود است که آقایان جهت دخالت در حوزه های زنان برای خود تعریف می کنند. چه چیزی باعث می شود این جمله در موارد خاصی از طرف آنها به کار رود؟ مرز های این خاله زنک بازی را چطور تعریف می کنند؟ چرا برگزاری مجلس عروسی یا حتی سفره های نذری و روضه های زنانه و بسیاری از آئین های زنانه که دارای مرز ها و تعاریف خاص و مشخصی از سوی زنان هستند، گاه و بی گاه توسط این برچسب مورد حمله قرار می گیرند؟

موی بریدن...

چه ارتباطی بین افسردگی، بی حوصلگی و میل شدیدم به کوتاه کردن موهام هست؟ شاید اولین بار آرزو این موضوع رو بهم یادآوری کرد که من وقتی با بی میلی و بی حوصلگی کاری رو انجام می دم همزمان شروع می کنم به چیدن نوک موهام(که گاهی بیشتر از این پیش می ره!) با رجوع به گذشته می بینم در دوره های خاصی با قیچی، جنون آسا به جون موهام می افتادم و اونها رو کوتاه کوتاه می کردم و بعد راحت و سبک می شدم، این رفتار مختص من نیست و در بسیاری از خانم ها دیده می شه، خودم گاهی با دیدن این رفتار یاد پر کندن طوطی ها در دوره افسردگی اونها می افتم! کسی چه می دونه شاید ارتباطی هست بین این رفتار دور از عقل من و موی بریدن در سوگ!

آیا مطالعات زنان یک رشته علی السویه است؟

کافیست در گوگل جستجوی مختصری در حوزه مطالعات زنان به زبان فارسی داشته باشید. نتیجه در چند دسته مشخص جا می گیرد: امور جنسی، اهمیت پوشش، حجاب و عفاف و ... از دیدگاه ادیان مختلف، ادبیات، آموزش پزشکی، آسیب های اجتماعی و جامعه شناسی و مواردی از این دست. این بین اثرتاثیرگذاری از مطالعات فرهنگی زنان و به خصوص مطالعات آئینی زنان دیده نمی شود.

نکته بعدی که در حین مطالعه در مورد آئین‌های زنان با آن برخورد کردم، تسلط نگاه مردانه بر این حوزه است. این تسلط هم در نگارش متون و هم در نقد آثار دیده می شود. منظورم از تسلط آن تاثیری است که نگرش، تحلیل و قضاوت مردانه در مطالعات این حوزه به جا می گذارد[1]. به نظرم یکی از دلایل این نقص، حضور منفعل زنان پژوهشگر در این حوزه است. این حضور منفعل از تکرار مکررات بدون اضافه کردن هیچ نظر جدیدی تا بحث های نوپا (و گاه افراطی و کم مایه) فمنیستی متغیر است.اگرچه در دوره ای بنا بر شرایطی بهای بیشتری به مطالعات زنان داده شد ولی به نظر می رسد این حوزه همواره با نوعی تابو پیوند خورده است.

 شاید بتوان به عنوان یکی از دلایل این انفعال،از بی رمقی نظام آموزشی آکادمیک و عدم آموزش نحوه صحیح پژوهش در این زمینه نام برد. علاوه بر نقص‌های پیشین به نظر می‌رسد با منحل شدن رشته مطالعات زنان در بزرگترین و معتبرترین دانشگاه کشور یعنی دانشگاه تهران، بعد از این باید به همین کورسو های مطالعات فردی قناعت کرد و امیدوار بود زنان بیشتری پا به میدان بگذارند و با درک اهمیت حضور خود برای به وجود آمدن زمینه های تحلیل بی طرفانه در مورد فرهنگ ویژه زنان که نیازمند فهم منطق زنانه و تبیین آن است قدم های موثری در این راه بردارند.

 



[1]  امروز استادم به عنوان تشویق بهم گفت اگر خوب کار کنم بعد از یکی دو سال کار مداوم و جدی می تونم یه حرف درست و حسابی در این حوزه بزنم و بخش عمده ای از مباحث فمنیستی در ایران را که از روی شکم و تاملات کافه ها و دود سیگارها و بر مبنای ترجمه ها زده می شه را به طور جدی نقد کنم!! جواب من با کمی دلخوری از این صراحت، متهم کردن استادم به بی انصافی در حق این جماعت بود. این نگاه مردانه و تفاخر به اون، چه تاثیر سازنده ای در این حوزه می تونه به جا بذاره؟به نظر من هیچ! ولی همین طرز نگاه حاکم به من انگیزه می ده تا سعی کنم خلافش رو ثابت کنم.

پیوست پیوست:نکته ای که باید یادآوری کنم اینه که این استاد محترم بعد از 6 ماه کار مداوم و شبانه روزی من تازه به این نتیجه رسیدند که به ندرت و به صورت موردی، ممکنه دانشجویان دختری وجود داشته باشند که از ضریب هوشی و قدرت تحلیل و توانایی هایی بالاتر از حد متوسط برخوردار باشند.

جذبه مردانه یا خودکم بینی زنانه!

چند هفته قبل آیدا برای کاری به اصفهان آمد برای گشت و گذار بیرون بودیم و چون دیر به خوابگاه بر می گشتم از مامانم خواستم به خانم مسئول خوابگاه زنگ بزنه و برام تا جایی که می تونه وقت بگیره،کل تلاش ما با چونه هایی که مامانم زد و من زدم شد 1 ساعت! بعد از چند هفته این ماجرا تکرار شد اینبار برادرم به اصفهان اومد و من برای کسب اجازه با خونه تماس گرفتم چون مامانم نبود از بابام خواستم با خانم مسئول صحبت کنه،نتیجه؟ کمی عشوه و بله بله های خانم بود با یک اجازه بدون محدودیت زمانی برای من! امروز برادرم تا جلوی خوابگاه اومد تا برای شب اجازم رو بگیره خانم بدون چک کردن کارت شناسایی فقط با در نظر گرفتن شباهت نه چندان محسوس ظاهری ما گفتند که من تا هر زمانی(!) که بخوام می تونم بیرون بمونم!

سوال: چرا در مورد اول صلاحیت مامانم برای تضمین کم حساب شد؟ جواب من: فکر می کنم جنس مونث هنوز خودش رو به عنوان یک شهروند کامل نمی شناسه و در نهایت هویت و شان اجتماعی خود را در رابطه با جنس مذکر می شناسد. یا همسر است یا مادر و نقش مادری نیز با داشتن فرزندان پسر کامل می شود.

توضیح یا توجیه*

در بسیاری از جوامع دیده می‌شود که مردان با امر فرهنگ ارتباط بیشتری دارند و زنان با طبیعت، از اینرو اگر طبیعت در این نوع جوامع به نوعی در رتبه‌ای پائین تر از فرهنگ قرار گیرد، زنان نیز در مرتبه‌ای پائین تر از مردان قرار خواهند گرفت** (Pollock,2004)

 علیرغم ادعای انسان شناسان فمنیستی چون مک کورمک و استراترن بر عدم لزوم  طبقه‌بندی‌های آشکار بین عناصر زنانه و مردانه، و فراتر بودن، ساختار ظاهری زندگی از هویت، نقش‌ها و ارتباطات جنسیتی ما هنوز آشکارا این تمایز را در تمام وجوه زندگی خود احساس می‌کنیم. همین تمایز جنسیتی و ارزش گزاری های مغرضانه در نحوه نگرش پژوهشگران به آئین های زنانه نیز دیده می شود؛ به طوریکه پژوهشگران یا به طور گذرا و ضمنی اشارات مختصری به این نوع آئین ها داشته اند یا آنها را به راحتی با چوب خرافات از حوزه پژوهشی خود رانده اند. در این بین، برخی، شرایط ویژه این آئین ها از جمله عدم دسترسی پژوهشگران مرد به مجالس زنانه یا عدم وجود منبع مکتوب معتبر و... را دلیلی توجیه گونه برای بی علاقگی و کم توجهی های خاص این حوزه، قلمداد می کنند!
 
* علیرغم تصور عامه توجیه صحیح است نه توجیح! لطفا برای مطالعه بیشتر به ویکی‌پدیا:ویکی‌پروژه_فهرست_اشتباه‌های_نگارشی  مراجعه کنید

**این تقسیم بندی جنسیتی اغلب از سوی فمنیست‌ها به دلیل ساده انگارانه خواندن آن مورد انتقاد قرار گرفته است  برای مطالعه بیشتر به Strathern 1998,Pollock2004 , Mac Cormack & Strathern 1995رجوع کنید